وبلاگی برای باهم بودن

مقالات علمی فرهنگی هنری

وبلاگی برای باهم بودن

مقالات علمی فرهنگی هنری

دانشجویان در ملل مختلف

ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح، ربات می سازد.

چین: درس می خواند و در اوقات فراعت، مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد.

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی، چرت می زند و سرکلاس اختصاصی، جزوه می نویسد! سیاسی نیست، ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولالیگ تمام کشورهای بالارا دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است؛ البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس. هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود؛ اگر با اولی ازدواج کرد که کرد والاسیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود؛ ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحب خانه ها جان به عزرائیل می دهند اما اجاره منزل به دانشجو نه؟!


    مصر: درس می خواند و هر از گاهی علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند.


    هند: او پس از چند سال درس خواندن، عاشق دختر زیبایی می شود و همزمان برادر دوقلویش را که سال ها گم شده بود، پیدا می کند؛ سپس ماجراهای عاشقانه واکشنی (ACTION) پیش می آید و سرانجام آن دو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود.


    عراق: مدام به تیرها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد و در صورت زنده ماندن، درس می خواند.
    
    گینه بیسائو: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه برو بچ هم قبیله ای درس بخواند.


    کوبا: او چه دلش بخواهد و چه نخواهد، یک کمونیست است و باید با سواد باشد و همین طور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری آمریکا دعا کند.


    پاکستان: او به شدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان دربیاید.

    انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی، درحال انقراض است و احتمالاتا پایان دوره کواترناری، منقرض می شود، ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند.

   آمریکا : نسل دانشجو در این کشور منقرض شده است اما آمریکایی ها برای جبران این کمبود از آدم های که در جهان سوم هستند و هنوز دانشجو نشده اند  استفاده کرده  و آنها را برای تولید  علم به کار میگیرند 

بولوت قاراچورلو

بولوت قاراچورلو در سال 1305 در شهر مراغه به دنیا آمد.به دلیل بارش باران در روز تولد پدرش اسم او را بولوت(ابر) گذاشت اما اداره ثبت احوال رژیم پهلوی این اسم را نامانوس دانسته و در شناسنامه اسم او را بهلود نهاد. بولوت قاراچورلو در زمان خفقان رژیم پهلوی که زبان تورکی ممنوع شده بود با کتاب سازیمین سوزو(حرف سازم) یکبار دیگر قدرت این زبان را نشان دادو چراغی را برسر راه مردم آذربایجان روشن کرد.در شعرهای سهند انسانیت؛همدلی؛عشق وطن؛آزادی؛ و عشق و... موج می زند.سهند به زبان مادری و آذربایجانی بودن خود افتخار می کند و به خاطر همین مساله در زمان پهلوی روزگار خوشی نداشت و همیشه از طرف ماموران اذیت می شد و تحت نظر بود اما باور او براین فشارها غلبه می کرد و آنها را مایوس می کرد.  

سهند دربهمن ماه سال   ۱۳۴۶ برای دیدن شهریار به تهران رفت اما شهریار که در این سال ها از دنیا دل بریده بود و از خونه بیرون نمی اومد نمی خواست بولوت را ببیند. آمما شهریاری گورمک شوقی سهندی مجبور ائدیر اوز آنا دیلینده بیر شعر یازیب شهریارا گوندرسین، و بو مکتوب "سهندیه" اثرینین یارانماسینا باعث اولور. بو آزادلیغا حسرت قالان دویغولو و دویوشجول شاعیر 1358 نجی ایلین فروردین آیینین21نده دونیادان گئدیر و اونون وطن عشقینه دویونن اوره گی دویونمه کدن دایانیر و بوتون حق سئون انسانلاری ماتمه بورویور. اونون روحو شاد و یولو دواملی اولسون.


  

 

 بولوت قراچورلو (سهند) سراینده کتاب سازیمین سوزی (سخن ساز من) که افسانه‌های دده قورقود را بصورت حماسی به زبان ترکی آذری سروده‌است نیز از شعرهای قراچورلو میباشد.

مرگ فقر...

شب از کار توانفرسای روزانه به سوی کلبه خویش ،
پا را مینهم در پیش و اشکی گرم بر رخسار سردم نقش میبندد ؛

صدایی جز صدای پای من از پی نمیآید ؛

به جز من عابری در شهر پیدا نیست ؛

ادامه مطلب ...

جهنم ده بیتن گول

فلکین قانلی الیندن بیر آتلمیش یئره اندی

  دست خونین فلک / بخت برگشته ی دیگری را به دنیا آورد

بیر فلاکت آنانین جان شیره سیندن سوتون امدی

 و از شیره جان مادری فلاکت زده چشید

بوللی نیسگیل شله سین چینینه آلدی

تیره بختی خود را به دوش کشید

تای توشوندن دالی قالدی ساری گل مثلی سارالدی

 از همزادان خود عقب ماندو مانند گل زردی پژمرده گشت

ادامه مطلب ...

دیوار شیشه ای

یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد..

.اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد . تو یه قسمت یه ماهی بزرگ انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود .

 ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد...

 او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد ، اما هرباربه یه دیوارنامرئی می خورد . همون دیوارشیشه ای که اونو از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد.

بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد . او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه .

دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد . اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت .

میدانید چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت ، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود . یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی .

ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم ، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند!!!