وبلاگی برای باهم بودن

مقالات علمی فرهنگی هنری

وبلاگی برای باهم بودن

مقالات علمی فرهنگی هنری

وفادار

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم

                                       در حسرت دیدار تو  بگذار  بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

                                        بگذار به دلخواه تو دشوار  بمیرم

بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ

                                        در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب

                                        در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

بگذار چو خورشید گدازنده مس فام

                                         در دامن شب با تن تب دار بمیرم

بگذار شوم سایه ایوان بلندت

                                       سویت خزم  و  گوشه دیوار  بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست

                                       تا از غم عشق  تو  دگر بار بمیرم

تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم

                                       بگذار بدان گونه  وفادار  بمیرم 

 

در اوج احساس

      

 

www.shabnegar.iranblog.com

 

 www.shabnegar.iranblog.com

عشق یا بدیختی

گل

زندگی را عاشقانه زندگی کن، نه هراسان.شجاعت آن نیست که فقط از آدم‌های شجاع تقلید کنی،بلکه آن است که به شیوه‌ی خود زندگی کنی .

حتی اگر بهای به شیوه‌ی خود زیستن، بسیار زیاد باشد ، باز ارزش آن را دارد زیرا در چنین شیوه‌ی زیستن است که روح به دنیا می‌آید.

هنگامی که کسی آماده است تا برای چیزی ،آرمانی , اندیشه ای بمیرد ،همین آمادگی و شور اوست که او را دوباره متولدمی‌کند.اگر در این آمادگی رنجی نهفته است،رنج تولد است. (البته در انتخاب آرامان ها باید آرمان را انتخاب کرد که آنقدر متعالی باشد که ارزش جان باختن داشته باشد.) 

 

به شیوه‌ی خویش زیستن، شجاعت می‌خواهد ، دل و جرات می‌خواهد. به شیوه‌ی خود زندگی کن؛شبیه خودت باش و بس.زندگی خود را ترسیم کن.از روی نقش کهنه‌ی دیگران نقاشی نکن.خلاق باش.

اگر هم در شیوه‌ی خود گاهی شکست بخوری،بهتر از آن است که دیگران به جای تو زندگی کنند.

 

کسی که به شیوه‌ی خود زندگی می‌کندو به دنبال آگاهی است اما هنوز راه درست را پیدا نکرده ،بالاخره دیر یا زود از خطای خویش درس خواهد گرفت.

او خطای خویش را دست مایه‌ی تجربه‌ای تازه خواهد کردو با تجربه‌های خویشتن،خواهد بالید 

 

بهترین راه زندگی،آن نیست که به دیگران گوش بسپاری،بلکه آن است که به شیوه‌ی خود زندگی کنی و با چشمان خود ببینی!

هر کسی بذر گلی زیبا و منحصر به فرد را در دل دارد.هر کسی بذر نیلوفری خاص را در مرداب درون دارد.اما تعدادی معدود و اندک توانسته‌اند آن بذر گل زیبا و یکه را برویانند و استعداد نهفته‌ی خود را شکوفا کنند زیرا بیشتر آدم‌ها خودآگاه نیستند و چشمان خویش را برای دیدن باز نمی‌کنند.

چشم اگر بیناست. خیلی چیزها دیدنی‌ست و در ترازوی نگاه، سنجیدنی.نگاه کن و ببین که چه بسیار خرمهره‌ها که خود را گوهر عشق جا می‌زنند!

اینها اگر عشق بودند ، احساس بدبختی را می‌زدودند.این یک معیار است.اگر اینها تو را با احساس شور بختی رها می‌کنند،پس هیچ‌کدام عشق نیستند؛بنابراین، از شرشان خلاص شو 

 

 عشق همواره احساس آرامش، روشنی و آزادی می‌آفریند. با عشق نمی‌توان احساس بدبختی کرد.این حقیقت را هرگز فراموش نکن 

اما بسیاری از آدم‌ها با نا آگاهی عمل می‌کنند:

آنها به جای رها کردن همه‌ی چیزهای دست و پاگیر،خود عشق را رها کرده‌اند.

آنها خود عشق را رها کرده‌اند اما نتوانستند حسادت ، تملک، سلطه و نفس را رها کنند. آنها نفس را نگه داشتند اما عشق را از دست دادند. آنها از دنیا گریختند. زیرا دنیا فرصتی بود برای عشق ورزیدن.به همین دلیل، تاریخ زندگی بشری، به حماقتی آمیخته است که موجب خنده‌ی آیندگان خواهد شد. فرزندان ما باور نخواهند کرد که اجدادشان چگونه واقعیت را فدای توهم کرده‌اند. به دنیا چنگ نزن؛دنیا را بردار و برو.

از رود زندگی برکه نساز .دریا را فراموش نکن. همیشه جاری باش. عشق همواره احساس آرامش، روشنی و آزادی می‌آفریند. 

 

 

حتما بخونش

از خدا خواستم تا دردهایم را التیام بخشد

خدا پاسخ گفت:

مخلوق من ! هر دردی را درمانی است و این تو هستی که باید درمان دردهایت را بجویی

از خدا خواستم تا جسم ناتوان مرا توانایی بخشد

خدا پاسخ گفت:

آفریده من آنچه باید تکامل یابد روح توست جسمت تنها قالب گذراست

از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند

خدا پاسخ گفت:

بنده قدرتمند من! صبر حاصل سختی است عطا شدنی نیست بلکه آموختنی است

از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد

خدا پاسخ گفت:

نازنین من به تو موهبت بسیار بخشیدم شاد بودن با خود توست

از خدا خواستم تا رنج هایم را کاستی دهد

خدا پاسخ گفت:

مخلوق صبورم بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است

از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد

خدا پاسخ گفت:

پرور روح تو با تو اما آراستن آن با من 

 

 

 

 

 

وفای غم

 

 

 

 

دیدم کسی در می زند......

در را گشودم روی او....

دیدم غم است در می زند....

ای دوستان بی وفا......

از غم بیاموزید وفا......

غم با آن همه بیگانگی......

هر شب به من سر می زند